• بایگانی برچسب : حسینی

ورّه زاسی

«بخشی از خاطرات آقای یوسف بخشی» سال ۵۰ یه روز صبح پابیم منو خوریم شیم امبار، یادش بخیر اون زمونا ده ویستونه مال داشتیم شیم وینیم نزاسینده … بعد وقتی شیم مون انبار دیم یه میشمون زاسی اقدر که خوشمون اومو، بدو بدو منو خوریم بومیم که پیرمونه گوم که میش زاسی  … من وچه…نمایش مطلب

ساندویج های عمو حسن

امروز دلم هوای ساندویج های عمو حسن و کرده! یادش به خیر! نزدیک در ورودی مدرسه اون مغازه مثه انباری کوچیکش … فکر کنم دو متر بیشتر هم نبود نمور بود و سرد و تاریک… ولی پر از گرما ی از جنس سادگی نون ساندویجاش خیلی کوچیک بود یه تخته چوبی زیر دستش می ذاشت…نمایش مطلب

خروج